سلام
خوبي بانو؟
چقدر از بودن در اينجا احساس خوبي مي كنم.
آخر تابستان باشد و شرجي بعد مي خواهي بوي خاك باران خورده گيجت نكند! نه نمي شود...
همين عطر خاك باران خورده خودش نويدي است كه نبايد گذاشت اين خاك خشك و ترك خورده شود.
...
الهي و ربي من لي غيرک !
کوچکم!
چه باك! او بزرگ است
مهربان است
دستم را گرفته و هوايم را دارد
اما من گاهي شيطنت مي کنم
غافل مي شوم
وقتي محو زمين و رورگار مي شوم
دست بزرگترم را رها مي کنم
آن وقت است که گم مي شوم
انگار که چيزي کم مي شود
گاهي فراموش مي كنم
اما او هميشه مراقب است
هميشه هست
بايد يادم باشد
دستش را رها نکنم ...
آخر من از گم شدن مي ترسم...