سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
 


ما از نزول باران تمام راه های آسمان را آموخته ایم،نشانی های زمین به کارمان نمی آید...
 

بایگانی| پستچی




 

 

پل

می نویسم به نام او و به یاد تو!
تو که می دانم می روی وهرگز به یاد هم نخواهی آورد پلی که دست تو را پس از سالها دوری به دست یارت پیوند زد ، اما می گویم شاید نفیر بادی سرگردان صدای ندای مرا به گوش دلت برساند!
آی مسافر !
یادت بماند من از همه تلخ تر! چشم انتظاریت را زندگی می کنم
می دانم رفته ای ودیگر باز نمی گردی و اگر هم بازآمدی برای شکستن پلی می آیی که تو را به روزگار رفته ات پیوند می زند!
و من می مانم و دلی شکسته و دره ای عمیق ، که مرا سرزنش می کند برای سازش با تو !
من می مانم و دره ای عمیق و روزگاری !
من می مانم وهمان روزگار ومسافری دیگر!
می نویسم برای تو  ای مسافر تازه آمده ؛ اگرچه رهگذری ، اما معنی دلتنگی را که خوب می دانی! می دانم رهگذریت هم برای دلتنگی عاشقانه ای ست ؛ آخر من سالهاست با این حس خوب بزرگتر شدنتان رفاقت دارم ؛ رفاقتی دیرینه!!!
تو هم می روی اما این را بدان ؛ این صدای شکستن پلی ست که در بدرقه ی عاشقانه رفتنتان ، فریاد می شود و گریه ؛
آی مسافر !
یادت بماند من از همه شیرین تر! چشم انتظاریت را زندگی می کنم . مگر من از تو چه می خواهم جز آنکه باز قدمهای دلتنگت را روی سینه ی ستبر من گام برداری . 


دوشنبه 87 خرداد 20 ساعت 7:33 عصر

   نظرات