از صبح راهی شده ای و من تمام روز را به فکر بیت آخر چاووشم ؛ تنها بیتی که دادند حنجره ات زمزمه کند :
مرا حلال کنید ای اهل حرم خداحافظ
بلا کشان دیار غم خداحافظ
و خودم که هیچ جز تکیه به محکمی دیوار و دادن چادر روی صورتم برای پنهان کردن خیلی چیزها از دست ناتوانی ام بر نمی آمد.
من که حتی نتوانستم با تو خداحافظی کنم ؛ بسکه دست بغض ناباوریم برای تنها رفتنت و سکوت سنگین گلویم ، همه ی کلمات ، حتی جواب حلالیت را از من گرفته بود .
از وقتی رفته ای تنها به این امید دنبالت برای خداحافظی نکرده ام سرگردان نشده ام که گفتی : نگاه پر گره ات را با خود می برم و دخیل می بندم به حصارهای مشبک بقیع . و بغض گله مندت را می پراکنم در بادهای بی قرار مکه با دعایم اگر پذیرفته شوند.
درگوش شنوای سرزمین نجوا،آرام می گویم : این صدای سکوت همراهی ناآرام ترین کسی ست که با نگاهش هم بدرقه ام نکرد ....
شاید خودت بیایی و پیدایشان کنی؛ می گویند نشانه های خوبی است در جا گذاشتن توشه ی مسافر؛اینکه دوباره خواهی آمد و آن را با خود می بری ...
خداحافظ...
پ.ن :
چاووشی یا چاووش خوانی رسم دیرباز مردمان جنوب است برای بدرقه ی زائرانشان ؛ حزین و معنوی ؛ اشعاری کاملا متناسب با نوایی که در ردیف دشتی خوانده می شود ....